پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

دعای روز اول ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ. خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه‌داران واقعى و قیام و عبادتم در آن قیام شب‌زنده‌داران و بیدارم نما در آن از خواب بى‌خبران و ببخش به من جنایتم را در این روز اى معبود جهانیان و در‌گذر از من اى بخشنده جنایات‌کاران.
11 مرداد 1390

شعر رمضان

بـاز هـواي سـحــرم آرزوســــت خـلـوت و مـژگـان تـرم آرزوسـت شـكـوه ي غـربـت نـبـرم ايـن زمـان دسـت تـــو و روي تـو ام آرزوســت خـسـتـه ام از ديـدن ايـن شـوره زار چـشـم شـقـايـق نـگـرم آرزوســـت واقـعـه ي ديـــدن روي تـــــو را ثـانـيـه اي بـيـشـتـرم آرزوسـت جـلـوه ي ايـن مـاه نـكـو را بـبـيـن رنـگ و رخ و روي تـو ام آرزوسـت ايـن شـب قـدر اسـت كـه مـا بـا هميـم؟ مـن شـب قـــــدري دگــــرم آرزوســـت حـسِّ تـو را مـي كنم اي جـان مـن عـزلـت بـيـتـي دگــــرم آرزوســــت خـانـه ي عـشـِاق مـهـاجـر كـجـاست؟ در سـفــــرت بـــال و پـرم آرزوســـت حـسـرت دل بـارد از ايـن شـعـر مـن جـام مـيـي در حـرمـــم آرزوســـــت  ...
10 مرداد 1390

پیام تشکر

از همه ی دوستای گلم که محبت می کنن و هم سر می زنن و هم نظر می ذارن بی نهایت سپاسگذارم .             فرشته های نازتون رو از طرف من ببوسین . ...
9 مرداد 1390

رمضان الکریم

  پیشاپیش حلول ماه مبارک رمضان ، ماه نزول قرآن بر پیامبر خاتم  و اسارت شیطان در غل و زنجیر   رو تبریک می گم و امیدوارم تو این گرمای وحشتناک تابستون بتونید از پس روزه گرفتن بر بیاید، از خوان عظیم نعمت و رحمت الهی بهره های فراوان بببرید،  و در آخر این ماه بر ایام رفته غبطه نخورید .     التماس دعا . . . ...
9 مرداد 1390

ماجرای امروز مهد

امروز که دختر گلم رو رسوندم جلوی مهد بهم گفت : مامان تو برو ، نیا ، من خودم می رم . اولین باری بود که می گفت نیا همیشه می گفت : بیا با هم بریم و من باید براش توضیح می دادم که منو راه نمی دن ببین بچه های دیگه هم مامانوش رو راه ندادن و آروم می شد و خداحافظی می کرد و می رفت . امروز که دختر گلم رو رسوندم جلوی مهد بهم گفت : مامان تو برو ، نیا ، من خودم می رم . اولین باری بود که می گفت نیا همیشه می گفت : بیا با هم بریم و من باید براش توضیح می دادم که منو راه نمی دن ببین بچه های دیگه هم مامانوش رو راه ندادن و آروم می شد و خداحافظی می کرد و می رفت . البته یه مدت بعد از این که مهد کسری عوض شده بود با چشم گریون و صورت اشکی ازش جدا می ...
8 مرداد 1390

واژه های خصوصی (2)

کلمات یا جملاتی که مخصوص پریاگلی اند : پریا خانوم وقتی می خواد بگه عروسکم رو پاهاش رو یه جوری کن تا بشینه از این عبارت استفاده می کنه : مامانی پاهاشو کوچیک کن . ( اولین بار پشت کامپیوتر بودم عروسکش _ نگین _ رو آورد و گفت : مامانی پاهاشو کوچیک کن ، منم که درک نمی کردم منظورش چیه نمی دونستم چی کار کنم ،برا همین کلی گریه کرد و اشک ریخت ... ! )      ( ادامه دارد ) ...
8 مرداد 1390

برای فرشته ی کوچکم که در خاک آرمیده است

آخر شب بود و پریا خواب ، سری زدم به گنجینه ی خاطراتم و با مرور کردنشون رفته بودم تو حال و هوای روزایی که قلمم پیشم بود و دفترم کنارم ... بعضی از خاطرات پاک نویس شده بودن و بعضی دیگه هنوز چرک نویس بودن و منتظر روزی که دوباره وقت کنم و مرتب بنویسمشون تو همون دفتر ؛ تو این بین چشمم خود به یه تکه کاغذ که خاطرات از دست دادن فرشته ی آسمونیم محمدطاها بود ؛ تصمیم گرفتم اونو به عنوان یه پست برای دخترم به یادگار بزارم تا همیشه یادش باشه یه داداش داره که تو آسمونه ، پریا رو دوست داره و نظاره گر زندگیشه . . .          آخر شب بود و پریا خواب ، سری زدم به گنجینه ی خاطرا...
8 مرداد 1390